حافظادیدی ک کنعان دلم بی ماه شد/
عاقبت بااشک غم کوه امیدم کاه شد/
گفته بودی یوسف گم گشته باز اید ولی/
یوسف من تاقیامت هم نشین چاه شد/
حافظادیدی ک کنعان دلم بی ماه شد/
عاقبت بااشک غم کوه امیدم کاه شد/
گفته بودی یوسف گم گشته باز اید ولی/
یوسف من تاقیامت هم نشین چاه شد/
کم باش....اصلا هم نگران گم شدنت نباش...انکس که اگرکم باشی گمت میکند...همانیست که اگرزیاد باشی حیفت میکند...سعی نکن متفاوت باشی فقط خوب باش این روزه خوب بودن ب اندازه ی کافی متفاوت است
دوستش دارم ولی او دیگران را دوست دارد/
برخلاف عشق ازمابهتران رادوست دارد/
هرکجاپامیگذارم درگذرگاه نگاهش من زمینش میشوم او اسمان رادوست دارد/
ساده ام عادت ندارم عشق رابازی بگیرم/
اوولی درعاشقی بازیگران رادوست دارد/
ادمها برای هم سنگ تمام میگذارند اما ن وقتی در میانشان هستی...انجا که درمیان خاک خوابیدی سنگ تمام رامیگذراندو میروند
بغض بزرگترین نوع اعتراض در برابر ادمهاست....اگر بشکند دیگر اعتراض نیست التماس است
به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم
به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم
به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم
به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم
به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید
به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را
چون نهری گوارا نوشید
به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باور نداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
عزیزم...
عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن
وتپیدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر
وبستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم
من بهار را به خاطر شکوفه هایش
زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را
به خاطر تو دوست دارم
تعداد صفحات : 6