بفهم . . .
دارد ناز تو را میکشد . . .
مردی که از غرور . . .
خورشید هم به پایش نمیرسد .
بفهم . . .
دارد ناز تو را میکشد . . .
مردی که از غرور . . .
خورشید هم به پایش نمیرسد .
خدایا کودکیم را گرفتی جوانی ام را دادی . . . .
عقلم را گرفتی عشق را دادی . . .
عشق را گرفتی و تنهایی را دادی . . .
خنده هایم را گرفتی و غم را دادی . . .
آرزوهایم را گرفتی و حسرت ها را دادای .. . .
خدایا برگرد . . .
من هنوز نفس میکشم . . .یادت رفت نفسم را بگیری
دل ک رنجید ازکسی خرسند کردن مشکل است
شیشه ی بشکسته راپیونددادن مشکل است
حرف های من هنوز ناتمام
تانگاه میکنی وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی
پیش ازانکه باخبرشوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر میشود
آی .....
ای دریغ وحسرت همیشگی
ناگهان
چقدرزود دیر میشود
بگذار سر ب سینه ی من تاک بشنوی
اهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش ازاین نپسندی بکار عشق
ازار این رمیده ی سردرکمندرا
بگذارسرب سینه ی من تابگویمت
اندوه چیست؟....عشق کدام است...غم کجاست؟
سیگارت را پشت دست من خاموش کن
بگذار این درد نشانی باشد
برای دیگر دل نبستن ها
بعضی هاگریه نمیکنند اما
از چشم هایشان معلوم است اشکی
ب بزرگی سکوت
گوشه ی چشمشان ب کمین نشته..
وقتی دلم گرفته برام اسمون ریسمون نباف
جک نگو فیلسوف نشو
فقط دستمو بکش و بغلم کن
چراساکت نمیشوی
صدای نفس هایت در آغوش او ازاین راه دور هم آزارم میدهد
لعنتی آرامتر نفس نفس بزن....
سریعترین نقاشی بود که دیدم
با یک اشاره روزگارم را سیاه کرد اما هنوز دیوانه وار دوستش دارم
من ب تو خندیدم
خوب میدانستم تو ب چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب رادزدیدی باغبان ازپی من تنددوید
ونمیدانستی
پدرپیرمن است من ب تو خندیدم تاکه باخنده ی خود
پاسخ عشق توراخالصانه بدهم
اشک چشمان تو لرزه انداخت ب دستان من و....سیب دندان زده افتاد بخاک
دل من گفت برو
چون نمیخواست بخاطر سپارد گریه ی تلخ تورا
وهنوز سالهاستکه درذهن من ارام ارام غربت بغض تو تکرار کنان
میدهدازارم
ومن اندیشه کنان غرق این پندارم
کاش خانه ی کوچک ماسیب نداشت
تو ب من خندیدی
ونمیدانستی
من ب چ دلهره ازباغچه ی همسایه
سیب رادزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب رادست تودید
غضب الود ب من کرد نگاه
سیب دندان زده ازدست تو افتاد ب خاک
وتو رفتی وهنوز
سالهاست که در گوش من ارام ارام
خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد ازارم
ومن اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا
خانه ی کوچک ماسیب نداشت
سر ب هوانیستم
اما
همیشه
چشم ب اسمان دارم
حال عجیبی است دیدن همان اسمانی که
شاید
دقایقی پیش تو ب ان نگاه کرده ای
باران که میبارد
دلم برایت تنگ وتنگ تر میشود
راه می افتم
بدون چتر...
بایادت....
من بغض میکنم....
اسمان گریه
حافظادیدی ک کنعان دلم بی ماه شد/
عاقبت بااشک غم کوه امیدم کاه شد/
گفته بودی یوسف گم گشته باز اید ولی/
یوسف من تاقیامت هم نشین چاه شد/
کم باش....اصلا هم نگران گم شدنت نباش...انکس که اگرکم باشی گمت میکند...همانیست که اگرزیاد باشی حیفت میکند...سعی نکن متفاوت باشی فقط خوب باش این روزه خوب بودن ب اندازه ی کافی متفاوت است
دوستش دارم ولی او دیگران را دوست دارد/
برخلاف عشق ازمابهتران رادوست دارد/
هرکجاپامیگذارم درگذرگاه نگاهش من زمینش میشوم او اسمان رادوست دارد/
ساده ام عادت ندارم عشق رابازی بگیرم/
اوولی درعاشقی بازیگران رادوست دارد/
ادمها برای هم سنگ تمام میگذارند اما ن وقتی در میانشان هستی...انجا که درمیان خاک خوابیدی سنگ تمام رامیگذراندو میروند
بغض بزرگترین نوع اعتراض در برابر ادمهاست....اگر بشکند دیگر اعتراض نیست التماس است