بازهم تنهای تنهایم ...
آلوده از سختی سکوت...
نالانم از دردهایی که باعث آنها سادگیم بود...
خدا داند که من هرچه داشته ام در سکوت با او نجوا کردم ...
ولی تو مرا با تصوراتت محکوم کردی ...
باشد، باشد تا افتاب بداند
که تنهایی سهم من میشود و بس...
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی