دیشب با خدا دعوایم شد ......
با هم قهر کردیم .....
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد ......
رفتم گوشه ای نشستم ....
چند قطره اشک ریختم.....
و خوابم برد .....
صبح که بیدار شدم ....
مادرم گفت ...
نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارانی " می آمد ....
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط nika در تاریخ 1392/06/21 و 14:21 دقیقه ارسال شده است | |||
خیلی قشنگ بوووووووووووووووووووووووووووووود |
این نظر توسط سکوت باران در تاریخ 1392/06/21 و 3:34 دقیقه ارسال شده است | |||
واییییی چه جمله قشنگی..محشره |
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی